فارسی دهم
به نام خدا معنی شعر «ستایش»
1- با نام آفریننده ی هفت آسمان (جهان) آغاز می کنم/ که آدم را از کمی خاک آفرید.
2- خدایا، بخشش خود را نصیب ما کن/ و از روی محبت به کار ما توجّه کن.
3- تو روزی دهنده ی موجودات ازآشکار و نهان هستی/ و تو آفریننده ی آفریده ها از دانا و نادان هستی.
4- چه خوب که دهان و زبانم از لطف تو گویا شده/ وهمه ی آشکار و نهان وجودم تو هستی.
5- وقتی در فصل بهار زیبایی ات را آشکار میکنی/ و در حقیقت چهره ی خود را نشان می دهی.
6- نور چهره ات را بر طبیعت می تابانی/ و نقش های عجیبی را در طبیعت به وجود می آوری.
7- گل از شوق دیدارت در بهار شکوفا می شود/ و به همین دلیل رنگ های بی شمار دارد.(جمال الهی)
8- من هر چه تو را توصیف می کنم تو بیشتر از آن هستی/ و یقین می دانم که روح بخش موجودات هستی.
9- خدایا، من هرگز نمیدانم/ و فقط تو آنچه را که می خواهی، میدانی. ( دانایی خدا)
معنی شعر «چشمه و سنگ»
1- چشمه ای از سنگی جدا شد/ وغرّش کنان با خود نمایی، شتابان حرکت کرد.( سرعت و خودنمایی)
2- گاهی مثل صدف دهانش کف آلود می شد/ و گاهی مثل تیری بود که به سمت هدف می رود.
3- گفت: من در این میدان، بی نظیر هستم/ و مثل تاج، مایه ی زیبایی گل و طبیعت هستم. (غرور)
4- وقتی می دوم، سبزه ها در آغوش من/ به سر و کتف من بوسه میزنند. ( خودستایی چشمه)
5- وقتی پیچش موهایم را باز می کنم( امواجم صاف می شود)/ ماه چهره ی خود را در من می بیند.
6- قطره ی باران که به زمین می افتد،/ به مروارید درخشانی تبدیل می شود.
7- اگر آن قطره با من همراه شود/ از خجالت سرش را پایین می اندازد.( کوچک کردن دیگران)
8- ابر سرمایه اش (باران) را از من گرفته است/ و باغ هم زیبایی خود را از من گرفته است.(خودستایی)
9- گل با همه ی رنگ و شایستگی/ زندگی خود را از من دارد.(خودستایی، فخر)
10- در زیر این آسمان آبی/ کسی نمی تواند با من برابری کند. ( تکبّر)
11- همان طور آن چشمه که از غرور مست شده بود/ رفت تا از سرچشمه اش کمی دور شد.
12- دریای خروشانی را دید/ که ترسناک و بی مانند می جوشید ( موج می زد)
13- دریا فریاد می کشید به طوری که گوش آسمان را کر کرده بود/ و خشمگین بود و برای همه ترسناک بود.
14- درست مانند زلزله ای بود / که تنش را روی ساحل رها کرده باشد.
15- وقتی چشمه ی کوچک آنجا رسید/ و شور و غوغای دریا را دید.... ( شگفت زدگی)
16- خواست که از آن مهلکه دور شود/ و خود را از خطر نجات دهد.
17- ولی چنان حیرت زده و ساکت شد/ که با آن همه خوش سخنی، مشغول ِ شنیدن صدای دریا شد.
معنی عبارت های مهمّ «درس 2»
1- خود را به نیکی و نیکوکاری به مردم نمای و چون نمودی به خلاف نموده مباش:
خود را به مردم خوب نشان بده ولی به دروغ خود را خوب و نیکوکار نشان نده.
2- به زبان، دیگر مگو و به دل دیگر مدار تا گندم نمای جو فروش نباشی:
سخن در دل و زبانت یکی باشد تا دروغگو و فریبکار شناخته نشوی.
3- و اندر همه کاری از خویشتن بده، که هر که داد از خویشتن بدهد، از داور مستغنی باشد:
در همه ی کارها منصفانه قضاوت کن چون هر کس منصفانه قضاوت کند از قضاوت دیگران بی نیاز خواهد بود.
4- و اگر غم و شادیت بود، به آنکس گوی که او تیمار غم و شادی تو دارد:
اگر غم و شادی داشته باشی، آن را به کسی بگو که در غم و شادی به فکر تو باشد.
5- اثر غم و شادی پیش مردمان، بر خود پیدا مکن:
غم و شادی خود را بر دیگران آشکار نکن.
6- و نومیدی را در امید، بسته دان و امید را در نومیدی:
و نا امیدی و امیدواری را به هم وابسته بدان. ( پس از ناامیدی، امیدی هست و پس از هر امیدی، نا امیدی)
7- رنج هیچ کس ضایع مکن و همه کس را به سزا، حق شناس باش خاصّه قرابت خویش را:
نتیجه ی تلاش کسی را تباه نکن و به شایستگی قدرشناس دیگران باش به ویژه خویشاوندان خود.
8- چندان که طاقت باشد با ایشان نیکی کن:
تا جایی که امکان داشته باشد، به خویشاوندان نیکی کن.
9- و پیران قبیله ی خویش را حرمت دار و لیکن به ایشان مولع مباش تا همچنان که هنر ایشان همی بینی، عیب نیز بتوانی دید:
و به بزرگان احترام بگذار ولی علاقه بیش از حد نداشته باش( به آنان حریص نباش) که همان طور که هنرشان را می بینی، بتوانی عیبشان را هم ببینی.
10- و از آموختن ننگ مدار تا از ننگ رَسته باشی:
و از یادگرفتن خجالت نکش تا از عیب و عار رها شوی.
معنی عبارت های مهمّ «درس خسرو»
1- ارتجالا انشایی می ساخت:
بی درنگ و بدون اندیشه قبلی انشا می خواند.
2- لاجرم سپر بینداخت و از میدان بگریخت:
ناچار تسلیم شد و از میدان فرار کرد.
3- خروس غالب حرکتی کرد نه مناسب حال درویشان:
خروس پیروز برخلاف رفتار جوانمردان رفتار کرد.
4- حریف مغلوب که تسلیم اختیار کرده، مخذول و نالان استرحام می کرد:
خروس شکست خورده که تسلیم شده بود، خوار و زاری کنان طلب رحم می کرد.
5- مخور طعمه جز خسروانی خورش / که جان یابدت زان خورش، پرورش:
تنها؛ غذای شاهانه بخور / تا جانت از آن غذا قوی شود و پرورش یابد.
6- دمی آب خوردن پس از بد سگال / به از عمر هفتاد و هشتاد سال :
لحظه ای آرامش پس از نابودی دشمن/ از عمر طولانی بهتر است.
7- مگر در ریاضی که «کُمیتَش لنگ بود...»:
جز در درس ریاضی که ضعیف بود و مشکل داشت.
8- خشت می زد: سخن بی ارزش می گفت.
9- اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب / گر ذوق نیست تو را کژ طبع جانوری
شتر با شعر عرب خوشحال و شادمان می شود/ اگر تو ذوق خوشحالی نداری، حیوان بی ذوقی هستی.
10- فی الجمله نماند از معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد:
خلاصه، از گناهان، هر کار زشتی انجام داد و هر گونه شرابی را خورد.
11- کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همی بَرَدَش تا به سوی دانه و دام:
کبوتری که سرنوشتش نابودی باشد/ تقدیر او را به سوی گرفتاری در دام می کشاند.
معنی عبارت های مهمّ «درس 3»
1- سه ماه بود که موی سر باز نکرده بودیم: سه ماه بود که موهایمان را نشسته بودیم. ( کوتاه نکرده بودیم)
2- گفتم اکنون ما را که در حمام گذارد؟ با خود گفتم که اکنون کسی ما را به حمام راه نمیدهد.
3- تا باشد که ما را دَمَکی زیادت تر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود باز کنیم:
تا اجازه دهد که ما کمی بیشتر در حمام بمانیم و کثیفی بدنمان را بشوییم.
4- ما به گوشه ای باز شدیم و به تعجّب در کار دنیا می نگریستیم:
ما به گوشه ای رفتیم در حالی که با تعجّب به کار دنیا ( روزگار) نگاه می کردیم.
5- و مُکاری از ما سی دینار مغربی می خواست:
و کرایه دهنده ی چهارپا ( اسب) از ما سی سکه ی طلای مغربی (مراکشی) طلب داشت.
6- مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب، و هم کرمی تمام:
مردی شایسته بود و در شعر و ادب برتری داشت و بسیار هم بخشنده بود.
7- و این مرد پارسی هم دست تنگ بود و وسعتی نداشت که حال مرا مرمّتی کند:
و این مرد ایرانی هم تهیدست بود و توان مالی نداشت تا به من کمک کند.
8- چنان که هستی برنشین و نزدیک من آی: همان طور که هستی سوار شو و پیش من بیا..
9- همانا او را تصوّر شود که مرا در فضل، مرتبه ای است زیادت :
او (با دیدن نامه من) متوجه می شود که من در علم جایگاه بالایی دارم.
10- تا چون بر رقعه ی من اطلاع یابد، قیاس کند که مرا اهلیّت چیست:
و وقتی نامه ی مرا بخواند، به دانش و شایستگی من پی می برد.
11- ما را به نزدیک خویش باز گرفت: ما را به حضور خود پذیرفت.
12- ما را به انعام و اکرام به راه دریا گسیل کرد؛ چنان که در کرامت و فراغ به پارس رسیدیم:
ما را با نعمت و احترام، از راه دریا روانه کرد به طوری که با احترام و آسایش به ایران رسیدیم.
13- بعد از آنکه حال دنیاوی ما نیک شده بود: پس از آنکه وضع مالی ما بهتر شد.
14- دلّاک و قیّم در آمدند و خدمت کردند: کیسه کش و خدمتکار(مشتمال چی) آمدند و احترام گذاشتند.
معنی عبارت های مهمّ درس «گرگ و سگ»
1- اندر آن اندیشه همی بود: در آن فکر می کرد.
2- مرا نخست از حال سگ آگاه کن، تا این حال بدانم که چیست؟ اول موضوع سگ را به من بگو تا بدانم.
3- روزگاری برآمد:مدتی گذشت.
4- از پس بالایی برآمدم: از پشت تپه ای بالا رفتم.
5- سخت عجب آمد:بسیار شگفت زده شد.
6- هر که به نام فریفته شود به نان اندر ماند : هر کس فریب شهرتش را بخورد به روزی محتاج می شود
7- هر که به نان خیانت کند ، به جامه اندر ماند: هر کس به نان و روزی خیانت کند، به لباس محتاج می شود.
معنی عبارت های مهمّ درس «پیرمرد چشم ما بود»
1- عالیه خانم رو نشان نمی داد: عالیه خانم صمیمی نبود.
2- خانه ها درست از سینه ی خاک درآمده بودند: خانه ها وسط بیابان ساخته شده بود.
3- اگر به شهر نیامده بود، نیما نشده بود: مشهور نمی شد.
4- همچون مروارید در دل صدف کج و کوله ای سال ها بسته ماند: مثل مرواریدی که در صدف پنهان می شود، (نیما)در آن زمان ناشناخته ماند.
5- شستم خبردار شد: متوجّه شدم.
6- مدّتی بود که پیرمرد افتاده بود: مدّتی بود که نیما مریض بود.
7- هرچه بر او تنگ گرفتند، کمربند خود را تنگ تر بست تا دست آخر با حقارت زندگی هامان اخت شد: هرچه به او سخت می گرفتند،او بیشتر مقاومت می کرد تا سرانجام با این زندگی بی ارزش عادت کرد.
8- در چشم او که خود چشم زمانه ی ما بود، آرامشی بود: در چشم نیما که چشم بیدار و باارزش روزگار ما بود، آرامشی وجود داشت
معنی عبارت های مهمّ درس 5 «کلاس نقّاشی»
1- کلاس خشکی نداشت: کلاس خسته کننده نبود.
2- دلخواه و روان بود: مورد علاقه و راحت بود.
3- معلّم مرغان را گویا می کشید و گوزن را رعنا رقم می زد:
معلم پرنده ها را واقعی و گوزن را زیبا می کشید.
4- اما در بیرنگ اسب حرفی به کارش بود: اما در کشیدن اسب مشکل داشت.
5- خرگوش را چابک می بست و سگ را روان گرته می ریخت:
خرگوش را سرزنده و سرحال می کشید و سگ را در حال حرکت طراحی می کرد.
6- معلّم دور نبود: معلّم صمیمی بود.
7- معلّم صورتک به رو نداشت: دو رو نبود. قیافه نمی گرفت.
8- دستی نازک داشت: مهارت داشت.
9- رنگ را نگارین می ریخت: زیبا رنگ آمیزی می کرد.
10- پی بردیم راه دست خودش نیست: فهمیدیم که (در این کار) مشکل دارد.
11- خلف صدق نیاکان هنرور خود بود:
معلم جانشین راستین پدران هنرمند خود بود. ( مثل آنها بود)
12- اسب از پهلو اسبی خود را نشان می داد:
اسب از نیم رخ ( پهلو) زیبا و کامل تر به نظر می رسید.
13- دو گوش را بالا برد و از یال و غارب به زیر آمد:
دو گوش را به طرف بالا کشید و از گردن و میان دو کتف پایین آمد.
14- فکّ زیرین را پیمود و در آخره ماند:
فکّ پایین را کشید و در گودی گردن ایستاد.
15- صورت از او چیزی می طلبید ؛ تمامت خود می خواست:
نقّاشی از او چیزی می خواست. کامل شدن خود را می خواست.
معنی اشعار درس 6 «مهر و وفا»
1- (به معشوق) گفتم: از دوریِ تو ناراحتم. گفت: غم تو با دیدن من به پایان می رسد./ گفتم: مانند ماه چهره ات را به من نشان بده، گفت: اگر امکان پذیر باشد.
2- (به معشوق) گفتم: از عاشقان راه وفاداری یاد بگیر/ گفت: از زیبارویان وفاداری بر نمی آید.
3- (به معشوق) گفتم: چشمم را به چهره ی خیالی تو خواهم بست تا دیگر به تو فکر نکنم. / گفت: خیال من مانند دزد است و از راه دیگری می آید.
4- (به معشوق) گفتم: بوی خوش موهای تو مرا اسیر و سرگردان کرده است./ گفت: اگر توجّه کنی، همان عطر، راهنمای تو می شود ( که مرا پیدا کنی)
5- (به معشوق) گفتم: هوایی که از باد بهشت می آید چه خوب است!!/ گفت: نسیمی که از سمت معشوق بیاید بهتر از آن است.
6- (به معشوق) گفتم: در آرزوی لب شیرینت درمانده شده ام./ گفت: تو رسم بندگی را به جا بیاور تا لبم بنده پروری کند و به تو توجّه نماید.
7- (به معشوق) گفتم: دل مهربان تو کی می خواهد با من آشتی کند؟ / گفت: این راز را به کسی نگو تا زمان آن فرا برسد.
8- (به معشوق) گفتم: دیدی، دوره ی خوش گذرانی چه طور به پایان رسید؟/ گفت: ای حافظ، ساکت باش تا این غم و غصّه هم به پایان خواهد رسید.
*موفّق باشید*
معنی عبارت های مهمّ «درس جمال و کمال»
1- در بهشت، انهار و اشجار است و در قرآن اخبار و اعتبار است:
در بهشت رودها و درختان هست و در قرآن آگاهی ها و عبرت ها.
2- در آب، حیات تن ها بود و در قرآن حیات دل ها بود:
آب باعث زنده بودن جسم است و قرآن موجب زنده بودن روح است.
3- هر کس که روی از معاملت با خلق بتافت، دنیا و آخرت در راه معاملت با حق بیافت:
هر کس که از داد و ستد با مردم دوری کند، سود دنیا و آخرت را از داد و ستد با خدا به دست می آورد.
4- در بدایت بند و چاه بود، در نهایت تخت و گاه بود:
در آغاز زندان و چاه هست و سرانجام تخت و پادشاهی.
5- یوسف صدّیق وفادار بود و یعقوب خود او را به صبر آموزگار بود:
یوسفِ (ع) راستگو به دوستی پای بند بود و یعقوب (ع) خودش در صبر و بردباری آموزگار او بود.
6- نیکوخو، بهتر هزار بار از نیکورو:
خوش اخلاق هزار برابر بهتر از زیباچهره است.
7- نبینی که یوسف را از روی نیکو، بند و زندان آمد و از خوی نیکو، امر و فرمان آمد؟ :
مگر نمی بینی که یوسف به خاطر چهره ی زیبا به زندان افتاد اما به خاطر اخلاق خوبش به پادشاهی رسید؟
8- در مقابله ی زشتی، آشتی کرد و در مقابله ی لئیمی، کریمی کرد:
در برابر بدی صلح کرد و در برابر پستی، بزرگواری و بخشش نمود.
9- تدبیر برادران برخلاف تقدیر رحمان آمد:
چاره گری برادران برخلاف سرنوشت الهی بود.
10-مَلِک تعالی او را دولت بر دولت زیادت کرد:
خدای بزرگ سعادت و ثروت او را روز به روز بیشتر کرد.
11-هرگز کید کایدان با خواست خداوند غیب دان برابر نیاید:
هیچ گاه فریب حیله گران با خواست خداوندی که داننده ی نهان است، برابری نمی کند.
به نام خدا معنی شعر «بوی گل و ریحان ها»
1- زمانی دل عاشق من به گلزارها می رفت / و بوی گل و گیاهان خوشبو مرا از خود بی خود می کرد.
2- گاهی بلبل می خواند و گل شکوفه می زد / اما وقتی عاشق تو شدم، همه ی آنها یادم رفت.
3- ای معشوقی که عشق تو در دل همه، و مُهر سکوت تو بر لب همه است / و شور و هیجان تو در سر همه و راز عشق تو در روح همه وجود دارد.
4- از وقتی که با تو پیمان عشق بسته ام پیمان با همه را شکسته ام / چون پس از پیمان بستن با تو ، شکستن همه ی پیمان ها جایز است.
5- تا وقتی که غم عشق تو مانند خاری بر دامنم آویخته است، / رفتن به گلزار و گلستان ، بی عقلی است.
6- کسی را که چنین درد عشقی، او را ناتوان کند، / باید از هر دارو و علاجی ، قطع امید کند . ( دست بردارد)
7- اگر در یافتن تو ، سختی و زحمتی به ما برسد، شایسته است / چون وقتی عشق، مثل کعبه هدف باشد، مسیر بیابان آسان می شود.
8- ای معشوق، اگر تیرِ تیردان تو به دل مجروح من بخورد، / من هم یکی از قربانیان تو خواهم شد.
9- (بی خبران از عشق) می گویند: ای سعدی اینقدر از عشق او حرف نزن. / ولی من حرف می زنم و پس از من هم در همه ی روزگار از عشقش سخن خواهند گفت.
معنی شعر« در سایه سار نخل ولایت»
مبارک باد نام خدایی که زیباترین آفریدگاران است/ خدایی که تو را آفرید/ ای علی، از عظمت تو در شگفت نیستم/ زیرا بزرگی تو در چشم محدود من نمی گنجد/ مور ناتوانی مثل من نمی تواند بفهمد که روی دیوار اهرام مصر راه می رود/ یا از روی خشتی نپخته می گذرد/ ای علی، تو آن هرم بلندی هستی که فقط تخیّل آدمی می تواند در ذهن خود مجسّم کند/ و من کوچک ترین موری هستم که عظمت تو در چشمانم نمی گنجد/ ای امام، چگونه فردی به بزرگی تو که بر بالای آنچه غیر خداست، ایستاده ای/ در کنار تنور پیرزنی می رود/ و کودکان یتیم را پشت خود سوار می کند/ و عظمت تو در بازار کوفه می گنجد... / پیش از تو هیچ اقیانوسی را نمی شناختم/ که صاف بر زمین ایستاده باشد/ و پیش از تو هیچ فرمانروایی را ندیده بودم/ که کفش وصله دار به پا کند/ و مشک کهنه آب بر دوش بکشد/ و با بردگان دوست باشد/ ای روشن ترین جلوه ی خدا/ در طول تاریخ ستم آلوده/ ای روح شب قدر/ تا طلوع سپیده دم (جبرئیل)/ شب آرامش و سکوت را از چشم با محبّت تو وام گرفته/ و طوفان خروش خود را از خشم تو به امانت گرفته/ سخنان تو (نهج البلاغه) گیاه را می پرورد/ و از نفس تو گل ها می شکفند/ چاه از وقتی که تو سر در آن کردی و گریستی، می جوشد/ سحر از چشمان درخشان تو پدیدار می شود/ و شب در سیاهی مردمک چشم تو به عبادت می پردازد/ ستارگان آسمان بدهکار نگاه مهربان تو هستند/ و لبخند دل نشین تو به زندگی امید می دهد / شکوفه های زیبا نشانه لبخند زیبای توست/ چگونه شمشیر زهرآگین دشمن/ پیشانی تو را که جایگاه کلام حق بود می شکافد/ چگونه می توان با شمشیر دریای عظیم کلام خدا را شکافت؟/ ای امام، در پای تو اشک می ریزم/ با اندوهی سرشار از غم جان گداز عشق / و غم کهنه/ برای تو با چشم همه ی فقیران گریه می کنم/ چشمان من از دیدن تو محروم است/ من گریه شب هنگام را در غم تو می سرایم.../ وقتی همراه آفتاب/ به خانه ی کودکان بیوه زنی تابیدی/ و هیبت و شکوه خود را/ بازیچه ی شادی کودکانه نمودی / و برآن شانه ای که پیامبر پا نگذارد/ کودکان را سوار کردی/ و از آن دهانی که فریاد شجاعانه ی شیر می خروشید/ کلمات کودکانه بیرون آوردی/ تاریخ هرگز چنین چیزی را ندیده بود و از تعجّب متوقّف شد/ در جنگ احد/ آن قدر زخم خورده بودی که تنت خونین شده بود/ مگر از کدام باده ی عشق سرمست شده بودی/ که با هشتاد زخم این مجازات را بر خود روا داشتی؟/ کدام یک بدهکار دیگری است؟/ دین به تو یا تو به دین؟ / هیچ دینی نیست که مدیون تو نباشد/ دری که به روی اندیشه ی ما گشوده ای/ هزار بار از در خیبر بزرگتر است/ پس آفرین بر توانمندی اندیشه و رفتار تو/ شعر سپید من در برابر شکوه تو شرمنده است/ و به این دلیل بی ارزش و بی وزن گردید/ هر چند سخن از شکوه تو ارزشمند می شود/ چگونه من عظمت تو را در سخن بی مایه خودم بگنجانم؟/ در کجا می توان وصف تو را به پایان برد؟/ مرحبا برخدا و آفرین بر او که ......................
معنی شعر « خاک آزادگان»
1- ای دشمن من، اگر خون مردم کشورم را بریزی / در سرزمینم، از خون شهیدان گل های زیادی خواهد رویید.
2- ای دشمن، اگر بدنم را بسوزانی و مرا تیرباران کنی/ و سرم را از بدنم جدا کنی....
3- تو نمیتوانی این عشقی که میان من و میهن من است، بدزدی و از بین ببری.
4- من ایرانی هستم و آرزوی من شهادت است./ و مرگ من باعث زندگیِ دوباره است. ( پایداری زندگی)
5- خیال نکن که شعله ی عشق من نسبت به وطنم، سرد و خاموش می شود/ چون پس از مرگ، این شعله از قبرم شعله ور خواهد بود.
6- من تسلیم نمی شوم و با تو سازش نمی کنم؛ به تو احترام نمیگذارم و چیزی از تو نمیخواهم/ خشم من مانند اسب سرکشی به نیرنگ تو حمله خواهد کرد.
7- حالا مردمی که مانند رود تنها بودند، مثل دریا متّحد شده اند/ و کشورم مثل توده ای از خوشه های خشم علیه دشمن است.
8- من آزاده ای از سرزمین آزادگان، ایران ، هستم / و صبر و بردباری را مثل گلی در دامنم پرورش میدهم و همیشه صبور خواهم بود.
9- اگر گردن مرا با شمشیر ظلم و ستم هم بزنی/ باز هم فقط خدای یگانه را می پرستم.
معنی شعر « غرّش شیران»
1- بی شک، مرگ سراغ شما هم خواهد آمد و نابودتان خواهد کرد/ و رونق روزگار شما هم سپری خواهد شد.
2- این بلا مانند جغد، برای خراب کردن خانه ی اقبال شما / کاخ های خوشبختی شما را از بین خواهد برد.
3- آبی که هنگام مرگ راه نفس همه را می گیرد / بر حلق و دهان شما نیز خواهد رسید و شما را نیز خواهد کشت.
4- وقتی عدالت عادلان در جهان باقی نماند / پس ظلم و ستم شما ظالمان نیز پایدار نخواهد بود.
5- وقتی فریاد و غرّش انسانهای دلیر باقی نماند/ این هیاهوی افراد بی ارزش شما نیز از بین خواهد رفت.
6- مرگ مانند بادی چراغ زندگی خیلی ها را خاموش کرده و آنها را کشته است/ چراغ زندگی شما را نیز خاموش خواهد کرد.
7- افراد زیادی به این دنیا که مانند کاروانسراست، آمدند و رفتند/ شما نیز دنیا را ترک خواهید کرد و خواهید مرد.
8- ای کسی که به بخت سعادتمند خود می نازی و افتخار می کنی/ این خوشبختی شما نیز به پایان خواهد رسید.
9- در مقابل ظلم و ستم شما صبر و بردباری می کنیم/ تا دوران پر از سختی و ظلم و ستم شما نیز به پایان برسد.
10- ای کسی که مردم را به دست عاملان درنده خو سپرده ای / این درندگی دست نشاندگان شما نیز از بین خواهد رفت.
معنی شعر « باز این چه شورش است»
1- باز این چه شور و غوغایی است که در مردم جهان است/ و این گریه و سوگواری و غم برای چیست؟
2- باز این چه رستاخیز بزرگی است که / بدون دمیدن شیپور اسرافیل بر آسمان الهی به پا خاسته است؟
3- انگار خورشید از مغرب طلوع کرده / که همه ی مردم دنیا از تعجّب به آشوب در آمده اند.
4- اگر این رستاخیز عمومی را که اسمش محرّم است، قیامت دنیا بگویم، دور از ذهن نخواهد بود.
5- در سراپرده ی عظمت الهی که غم و غصّه ای وجود ندارد/ فرشتگان از ناراحتی، سر بر زانوی غم نهاده اند.
6- پریان و فرشتگان بر انسانها سوگواری می کنند/ گویا سوگ شریف ترین فرزندان حضرت آدم، حسین (ع) است.
7- حسینی که مثل خورشید در آسمان و زمین می درخشد و روشن کننده ی تمام دنیاست/ و در کنار پیامبر خدا پرورش یافته است.
معنی شعر درس 12 « رستم و اشکبوس»
1- صدای بلند سواران و شیهه ی اسب ها از میدان جنگ / حتی از سیّاره های مریخ و زحل نیز عبور کرد.
2- شمشیر و دستان آنها همه از خون سرخ رنگ شده بود/ در زیر پای آنها و نعل اسبها، خاک بلند شده بود.
3- از ترس دو پهلوان، شیرهای دلیر فرار کردند/ و عقاب شجاع نیز از آنجا دور شد.
4- از ترس این سپاه، خورشید رنگ خود را باخت/ و حتی خاک روی کوه و سنگ به ناله درآمدند و ترسیدند.
5- کاموس پهلوان به لشکرش چنین گفت/ که اگر برای این جنگ لازم باشد، از آسمان می گذریم.
6- شما فقط شمشیر و گرز و طناب بیاورید/ و آماده ی اسیرکردن ایرانیان باشید.
7- دلاور و جنگ جویی که نامش اشکبوس بود/ مانند طبل بزرگ جنگی نعره برآورد و خروشید. ( تشبیه)
8- اشکبوس آمد تا از لشکر ایران حریفی پیدا کند/ و او را شکست دهد و بکشد.(کنایه)
9- رهّام با لباس جنگی و آماده سریع به نبرد پرداخت/ از نبرد آن دو پهلوان ، گرد و خاک به آسمان بلند شد.
10- رهّام با اشکبوس درگیر شد/ و در همین حال هر دو لشکر شیپور و طبل جنگی نواختند.
11- اشکبوس گرز سنگین خود را برداشت/ و زمین ، مثل آهن سخت و آسمان پر از گرد و غبار شد.( اغراق)
12- رهّام هم، گرز سنگین خود را به دست گرفت/ دست آن دو پهلوان از جنگ با گرزهای سنگین خسته شد.
13- وقتی رهّام از نبرد با اشکبوس کوشانی درمانده شد/ فرار کرد و به سوی کوه رفت.
14- توس از قلب سپاه عصبانی شد/ و اسبش را به سوی اشکبوس فرستاد.
15- رستم خشمگین شد و به توس گفت:/ رهّام اهل خوشگذرانی است.( مرد جنگ نیست)
16-تو مرکز فرماندهی را حفظ کن ( منظم کن)/ من اکنون پیاده با اشکبوس می جنگم.
17- رستم کمان آماده و به زه بسته را به بازویش انداخت/ و چند تیر به کمربند خود بست.
18- رستم فریاد برآورد و به اشکبوس گفت: ای جنگ طلب/ حریف تو آمد فرار نکن
19- اشکبوس خندید و تعجّب کرد./ افسار اسب را کشید و ایستاد و رستم را صدا کرد.
20- درحالیکه می خندید، به رستم گفت: نام تو چیست؟/ چه کسی برتن بی سرتو گریه خواهد کرد؟ (فرزندکی هستی؟)(کنایه)
21- رستم گفت: چرا نام مرا می پرسی؟/ چون که تو به مراد دل خود نخواهی رسید.(زنده نمی مانی) (کنایه)
22- مادرم نام مرا «مرگ تو» نهاده است/ و سرنوشت هم مرا پتک کلاه خود تو ( نابودکننده تو) قرار داده که تو را بکشم.
23- اشکبوس به رستم گفت: اگر بخواهی بی اسب و پیاده بجنگی/ خودت را خیلی زود به کشتن می دهی.
24- رستم به اشکبوس چنین پاسخ داد:/ که ای جنگجوی بیهوده گوی.
25- آیا تاکنون ندیده ای که کسی پیاده بجنگد/ و پهلوانان نیرومند را شکست دهد؟ (کنایه)
26-آیا در کشور شما، شیر و نهنگ و پلنگ سوار بر اسب می شوند و می جنگند؟( استفهام انکاری)
27- ای سوارکار جنگجو، هم اکنون/ روش پیاده جنگیدن را به تو یاد می دهم. ( من پیاده، توی سواره را ادب می کنم)
28- توس مرا به این دلیل پیاده فرستاده است/ که اسب اشکبوس را به غنیمت بگیرم.
29- آن وقت اشکبوس هم مثل من پیاده شود/ و به این دلیل هر دو لشکر او را مسخره خواهند کرد.
30- در این روزگار و نبرد امروز، یک جنگجوی پیاده ( رستم) از پانصد سوار مثل تو بهتر است.
31- اشکبوس کوشانی به رستم گفت: من سلاحی به غیر از مسخره کردن و شوخی در تو نمی بینم.
32- رستم به او گفت: تیر و کمانم را ببین که دیگر عمرت به پایان رسیده است.
33- وقتی رستم دید اشکبوس به اسب گران قدر خود می نازد/ کمان را آماده کرد و زه آن را کشید.
34- تیری به سینه ی اسب او زد/ که اسب با سر به زمین خورد .
35- رستم خندید و فریاد زد:/ حالا پیش اسب عزیزت بنشین. ( تحقیر کردن اشکبوس توسط رستم)
36-سزاوار است که حالا سر اسب را در بغل بگیری / و لحظه ای جنگ نکنی و استراحت کنی.
37- اشکبوس در حالی که از ترس می لرزید و رنگش پریده بود، خیلی سریع کمان را آماده کرد.
38- سپس به سوی رستم تیراندازی کرد./ رستم به او گفت: بیهوده
39- تن و بازوها و روح بی عقل خود را خسته می کنی.
40- رستم به تیردان دست کرد/ و یک تیر محکم از جنس چوب خدنگ انتخاب کرد.
41- تیری برّنده مثل الماس که نوک آن را صیقل داده و / بر آن چهار پر عقاب بسته بودند. (که پس از پرتاب منحرف نشود)
42- رستم کمان را در دست گرفت و با انگشتر شست، تیر خدنگ را آماده ی پرتاب کرد.
43- رستم تیر را به سینه ی اشکبوس زد / آسمان در آن لحظه دست رستم را بوسید و او را تحسین کرد.
44- اشکبوس در همان لحظه مرد/ به طوری که گویی اصلا به دنیا نیامده بود.
معنی درس «گردآفرید»
1- وقتی گردآفرید، دختر کژدهم، باخبر شد که دژ سپید بدون فرمانده شده. (هُجیر دستگیر شده)
2- او زنی بود که مثل پهلوانان سوارکار، در جنگ ها مشهور بود.
3- چنین دختری که نامش گردآفرید بود، تاکنون در هیچ روزگاری زاده نشده بود.
4- (گردآفرید) آن چنان از شکست هجیر شرمنده شده بود که از عصبانیت، رنگ سرخ لاله گونش مثل قیر سیاه شد.
5- لباس سواران جنگی را پوشید چون در آن جنگ فرصت معطّلی نبود.
6- مانند شیر از قلعه پایین آمد، درحالی که کمربند به کمر بسته و سوار اسب تیزرویی شده بود.
7- مثل گرد وغباری به سرعت نزدیک سپاه دشمن آمد و مانند رعد وبرق فریاد زد.
8- پهلوانان و جنگجویان و دلاوران و بزرگان جنگ آزموده ی شما چه کسانی هستند؟ (تا با من بجنگند)
9- وقتی سهرابِ دلاور او را دید، به نشانه ی تمسخر و عصبانیت خندید و لبانش را به دندان گرفت.
10- با خشم وفریاد پیش گردآفریدآمد.وقتی دختر ماهر اورا دید.
11- (گردآفرید) کمان را آماده کرد و خودش نیز آماده ی جنگ شد. چنان ماهر بود که تیرش خطا نمی رفت.(هیچ پرنده ای از تیرش سالم نمی ماند)
12- (گردآفرید) به سمت سهراب شروع به تیراندازی کرد و مانند سوارکار ماهر از هر طرف می جنگید.
13- سهراب نگاه کرد و احساس شرم کرد و خشمگین شد به سرعت برای جنگیدن آماده شد.
14- وقتی سهراب گردآفرید را دیدکه مثل آتش(باخشم) می جنگد..
15- (گردآفرید) سر نیزه را به سوی سهراب گرفت و افسار اسب و نیزه را به حرکت درآورد.
16-وقتی سهراب دید که دشمنش زیرک و ماهر است، خشمگین شد و مثل پلنگ به طرف او رفت.
17- (سهراب) با نیزه ضربه ای بر کمربند گردآفرید زد که بندهای زره در بدنش یکی یکی از هم جدا شد.
18- وقتی گردآفرید خود را روی زین اسب انداخت ( تا در امان بماند) شمشیر تیزی از کمرش بیرون کشید.
19- (گردآفرید) ضربه ای زد و نیزه ی او را شکست و روی اسبش سوار شد و به سرعت حرکت کرد.
20- گردآفرید نمی توانست در جنگ با سهراب برابری کند بنابراین به سرعت برگشت و فرار کرد.
21- سهراب افسار اسب را رها کرد و با خشم چنان حمله کرد که انگار دنیا را تاریک کرد.
22- وقتی سهراب با فریاد نزد گردآفرید رسید، سریع با یک حرکت کلاه جنگی را از سر گردآفرید برداشت.
23- موی گردآفرید از بند زره باز شدوچهره اش مثل خورشید می درخشید.
24- سهراب فهمید که آن پهلوان یک دختر است و سر و مویش شایسته ی تاج پادشاهی است.
25- سهراب تعجب کرد و با خود گفت: از سپاه ایران چنین دختری به جنگ می آید؟
26-به او گفت: ای دختری که چهره ات مانند ماه زیباست، از دستم فرار نکن. چرا بامن می جنگی؟
27- تاکنون گور خری زیبا مثل تو شکار نکرده بودم. از دستم نمیتوانی فرار کنی. سرکشی نکن.
28- گردآفرید با اینکه قدرت جنگیدن داشت ولی چاره ی کار را فقط در نیرنگ دید.
29- (گردآفرید) چهره اش را به او نشان داد و گفت: ای پهلوان که در بین پهلوانان، مانند شیر شجاع هستی.
30- دو لشکر این جنگ و گرز و شمشیر و قصد ما را می بینند.
31- اکنون اگر من صورت و مویم را نشان دهم ( همه ببینند که من دختر هستم) لشکر تو درباره ات حرفهای بیهوده خواهند زد.
32- که سهراب در میدان جنگ با دختری اینگونه جنگید.
33- اکنون لشکر و افراد قلعه تسلیم تو هستند پس در برابر این صلح نباید بجنگیم.
34- گردآفریداسب باارزش خود را برگرداندو به داخل قلعه برد.
35- گردآفرید می رفت و سهراب هم او را همراهی می کرد. که کژدهم به درگاه قلعه آمد.
36-گردآفرید در قلعه را باز کرد و بدن خسته و درمانده اش را به داخل قلعه رساند.
37- (دربانان) در قلعه را بستند و ناراحت شدند و با ناراحتی به شدت گریه کردند.
38- همه ی افراد قلعه از ناراحتی شکست گردآفرید و اسارت هجیر غمگین شده بودند.
39- گفتند: ای زن شجاع خوش قلب، همه ی افراد قلعه به خاطر شکست تو نگران و غمگین بودند.
40- چون هم جنگیدی و هم زیرکی و نیرنگ به کار بردی. بنابراین از جنگ تو عیب و عاری برای خاندان ایجاد نشد.
41- گردآفرید بسیار خندید و به بالای قلعه آمد و به لشکر نگاه کرد.
42- وقتی سهراب را سوار بر اسب دید، با مسخره چنین گفت: ای سالار تورانیان چینی...
43- چرا زحمت کشیدی و آمدی؟ اکنون هم از راهی که آمدی برگرد و هم از میدان جنگ.
44- برای تو بهتر است که فرمان مرا بپذیری و به سرزمین توران برگردی...
45- به زور بازویت اعتماد نداشته باش و مانند گاو نادانی نباش که از طرف خودش آسیب می بیند.
معنی درس «دلیران و مردان ایران زمین»
1- وقتی شور و غوغای امتحان دوباره به وجود آمد، نام ایران همه جا مشهور شد.
2- از این سرزمین زیبا و شاد و پاک وازاین کشور روح پرور و نورانی...
3- از این کشور مبارک و پر از جوانمرد که مانند پلنگ با دشمن مبارزه می کنند...
4- دوباره چنان هنری از ایرانیان آشکار شد که چشم مردم روزگار از تعجب خیره ماند.
5- دلاوران و جوانمردان کشور ایران و جنگجویان هوشیار در زمان جنگ...
6- مانند موج خروشان، گروه گروه از هر سو آمدند.
7- با مردانگی به میدان جنگ شتافتند و در دنیا همه از ایرانیان سخن گفتند.
8- که آفرینش ایرانیان فرق دارد چون از دین و کشورشان محافظت می کنند.
9- مانند آتش خرمن دشمن را نابود می کنند. مانند تیر سختی بر دل دشمن رفته و او را عذاب می دهند.
10- جز خداوند، از کسی ترسی ندارند و در فرهنگشان تسلیم کسی نمی شوند.
11- روزگار از اراده ی شما شگفت زده شده و فرشته، جنگیدن شما را تحسین می کند.
12- وقتی ایمان شما به خداند باشد، خداوند هم نگهبان شما خواهد بود.
معنی درس «طوطی و بقّال»
1- بقّالی بود و طوطی خوش صدا، سبزرنگ و سخنگویی داشت.
2- طوطی نگهبان دکان بود و با مشتریان شوخی میکرد.
3- با افراد سخن می گفت و در آواز خوانی بین طوطیان بسیار ماهر بود.
4- طوطی ازیک طرف به طرف دیگرپریدوشیشه های روغن گل راروی زمین ریخت.
5- صاحب طوطی از خانه آمد و آسوده خاطر مانند بزرگان در دکان نشست.
6- بقّال دید که دکان پر از روغن و لباسش چرب شده است. عصبانی شد و بر سر طوطی زد و از شدت ضربه طوطی کچل شد.
7- طوطی چند روزی حرف نمیزدو مرد بقّال ازپشیمانی افسوس می خورد.
8- از ناراحتی ریش خود را می کند و می گفت: افسوس که ثروتِ مثل آفتابم از بین رفت. ( طوطی ام را از دست دادم)
9- ای کاش آن زمان که برسر طوطی خوش آوازم میزدم،دستم می شکست.
10- برای اینکه طوطی به حرف بیاید، به هر فقیری صدقه می داد.
11- پس از سه شبانه روز حیران ودرمانده، ناامید در دکان نشسته بود...
12- برای طوطی شکلک در می آورد تا شاید طوطی اش حرف بزند.
13- روزی گدایی سربرهنه و کچل از آنجا می گذشت که سرش مانند پشت طاس و طشت صاف بود.
14- طوطی همان لحظه به حرف آمد و او را صدا کرد که ای فلان...
15- تو چرا کچل شده ای و با کچل ها آمیخته ای؟ مگر تو نیز روغن از شیشه ریخته ای؟
16- مردم از مقایسه طوطی که آن مرد کچل را مانند خودش تصور کرده بود، خندیدند.
17- کار مردان خدا را با خودت مقایسه نکن. اگر چه شیر خوردنی و شیر جنگل یکسان نوشته می شوند ولی در معنی متفاوتند.
18- همه ی مردم دنیا به این دلیل گمراه شدند و کمتر کسی از حال مردان حق آگاه است.
19- دو نوع زنبور از یک محل غذا می خورند ولی از یکی نیش و از دیگری عسل تولید می شود.
20- دو نوع آهو از یک گیاه و آب می خورند ولی از یکی فضله و از دیگری مشک خالص به وجود می آید.
21- دو نی از یک جا آب می خورند ولی یکی نی توخالی و دیگری پر از شکر می شود.
22- مانند اینها چیزهای مشابه زیادی وجود دارد که تفاوت زیادی با هم دارند.
23- چون در این دنیا آدم های مثل شیطان بسیار زیاد هستند، پس شایسته نیست که با هر کسی دوست شویم.
شادان باشین
هدف از این وبلاگ: آموزش زبان وادبیات فارسی متوسطه برای دانش اموزان عزیزم و تذکار این مطالب جهت همکاران ارجمندم. «فارسی را پاس می داریم ،زیرا گفته اند/قدر زر،زرگر شناسد،قدر گوهر،گوهری»